(قل كلّ يعمل على شاكلته) اسراء / 84
بگو: هركس بر پايه ساختار [روانى و بدنى] خود عمل مى كند…
ييكى از مهم ترين بحثهاى روان شناسى، روان شناسى شخصيت است، و
بررسى رشد و سلامتى انسان نيز بدون پژوهشى اساسى درباره شخصيت بى نتيجه
خواهد بود. شخصيت چيست؟ هنوز روان شناسان نتوانسته اند به تعريفى كه همه
بر آن هم داستان باشند دست يابند، اما مى توان گفت:
(شخصيت، هدف نهايى تمام بررسى هاى روان شناختى است، پس در روان شناسى
يافته اى نيست كه در شناساندن شخصيت سهمى بر عهده نداشته باشد.) 1
(در روان شناسى جديد، شخصيت، نه فصل جداگانه اى از (فصول) روان شناسى در
الگوى سنتى است كه در كنار آنها قرار بگيرد و نه جمع ساده يافته هاى فصول
و مباحث، يا تأليف و تركيب ساده آنها بر حسب ذوق و سليقه شخصى.) 2
(كلّ يعمل على شاكلته) اسراء / 84
هر كس بر اساس آنچه در ساختار روانى ـ بدنى او شكل گرفته عمل مى كند.
هر كس بر اساسى حركت و عمل مى كند كه شخصيت او را شكل داده است. طبيعى است
كه انسان هشيار بى ترديدى، در مى يابد بايد دنبال اين اشاره را بگيرد و در
اين باره به طور جدى پژوهش كند. چه عواملى شخصيت او را شكل مى دهد؟ چه
عواملى سبب شكل گرفتن شخصيت سالم و چه عواملى سبب شكل گيرى شخصيت ناسالم
در انسان مى شود؟ شخصيت بهنجار چگونه شخصيتى است؟ شخصيت نابهنجار چگونه
است؟ و آيا قرآن براى اين پرسشها پاسخ دارد يا پاسخ آن را به عهده خرد و
يا فطرت انسان نهاده است؟
شايد لازم به يادآورى نباشد كه روش قرآن محدود كردن خويش در بحث موضوعى و
حرفهاى يكبار مصرف نيست، گاه از يك آيه كوتاه مى توان در دانشهاى گوناگون
و براى پرسشهاى مختلف پاسخ گرفت، بنابراين نبايد انتظار داشت قرآن به روش
روان شناسان و بويژه روان شناسان شخصيت، مطالب را به صورت پرسش و پاسخ و
فصل بندى هاى اندازه گيرى شده دسته بندى كند و سپس نتيجه بگيرد، اما در
حوزه دانشهايى كه جزء رسالت قرآن است حرفهاى اساسى، زير بنايى، جهت بخش و
آموزنده را مى توان در جاى جاى قرآن جست و از مجموع آنها پاسخ پرسشهاى خود
را به دست آورد.
درباره شخصيت نيز همين گونه است. اولين سرنخى كه قرآن مى دهد اين است: رفتار اشخاص، رنگ و بوى شخصيت آنها را دارد.
انسان خردمند، پرسشهاى ديگر را بايد خود مطرح كند و براى پاسخ آنها نظر قرآن را جست و جو كند.
براى اين كه كمى به درك نظر قرآن نزديك شويم يكى دو نظر را درباره شخصيت بيان مى كنيم. مفهوم شخصيت و كيفيت شكل گيرى آن در مكتبهاى گوناگون (مانند روان كاوى فرويد، بيهاوريسم و روان شناســان متأخرتر و انســان گرا) يكســان نيست، به همين دليل تعريفهــاى شخصيت بسيــار فراوان اند. (آلپـورت) ـ 1949 (G. W. Allport) دراين باره به گردآورى و يادكرد پنجاه تعريف متفاوت پرداخته است، با اين حال اين تفاوتها مربوط به اصل موضوع شخصيت نيست، بلكه متوجه مفهومى است كه از آن ساخته اند; و در نتيجه منعكس كننده ناهمگرايى هاى ديدگاه هاى نظرى مؤلفان است.) 3
(شخصيت يك كليت روان شناختى است كه انسان خاصى را مشخص مى سازد.)
و اضافه مى كند:
(روان شناسى در بحث شخصيت همواره تفاوتهاى فردى را در مد نظر دارد، و هدف آن تعريف هر چه صحيح تر اين تفاوت ها و تعيين آنهاست.)
او درباره عناصر تشكيل دهنده شخصيت نيز بر اين باور است:
(وقتى مفهوم شخصيت به معناى وسيع مورد نظر باشد، طبعاً مفاهيم خوى، مزاج و استعداد را كه مبين سه جنبه خاص هستند در بر مى گيرد.) 4
(شخصيت، مجموع كيفيتهاى موروثى واكتسابى است كه خصوصيت فرد بوده و او را منحصر به فرد مى كند.) 5
او در توضيح تعريف فوق مى گويد:
(فرق بين كيفيتهاى موروثى و اكتسابى معادل فرق بين مزاج، استعدادها و كليه
كيفيتهاى ذاتى از يك سو و منش (character) از سوى ديگر است.) 6
سپس براى رفع ابهام در بيان تفاوت (مزاج) و (منش) سخن بسيار مفصلى دارد كه خلاصه آن چنين است:
(مزاج، به (چگونگى واكنش) دلالت دارد و ذاتى و تغييرناپذير است، اما منش،
نتيجه تجربيات شخصى، به خصوص تجربيات سالهاى اوليه زندگى بوده و تا حدى با
درون گرايى و تجربيات نوين تغييرپذير است. مثلاً اگر كسى (آتشى مزاج) است،
كيفيت واكنش او تند و قوى است، ولى اين كه نسبت به چه چيز واكنش مزبور تند
و قوى است مربوط به منش است. اگر بهره ور، دادگر و با محبت است، در عشق،
در عصبانى شدن به علت بى عدالتى و متأثر شدن از يك فكر نو واكنشى تند و
قوى نشان خواهد داد. و اگر داراى منش ويرانگر و ساديستيك است در ويرانگرى
و خشونت، تند و قوى مى شود… ) 7
فروم بر اين نكته تكيه دارد كه فقط رفتار منش را مى توان جزء اخلاق دانست و آنچه مربوط به مزاج است جنبه اخلاقى ندارد. 8
آلپورت يكى از اولين نظريه پردازان شخصيت است كه عينك فرويديسم را
از چشم بر مى دارد و ديدگاه ساده انگارانه رفتارگرايى را كنار مى گذارد.
بر خلاف اريك فروم، كه سالهاى اوليه زندگى و دوره كودكى را بسيار مهم تلقى
مى كند، آلپورت با دوره بلوغ به عنوان دوره اى به نسبت مستقل برخورد مى
كند و بيش ترين نقش را هم در تشكيل شخصيت به مقاصد و نيتهاى شخص مى دهد.
روان شناسى تفهمى (Psychologi Verstehnde) آلمان در اين عقيده پافشارى مى
كرد كه فلسفه خاصى كه هر فرد درباره زندگى دارد و صفت عمده شخصيت او را
تشكيل مى دهد، يعنى همان نظام ارزشهاى فردى.
همين نكته را پروفسور پل ويس به گونه اى ديگر بيان كرده:
(ما اشخاصى را مى شناسيم، زيرا به آينده اى كه آنها در جست و جوى آن هستند واقفيم.)
حتى روان شناسى صنعتى (industrial Psychologiy) دريافته است كه مقاصدر
دوررس، موجب يادگيرى سودمندى و سرشارى توليد مى شود و رضايت كارگر را از
كار خويش فراهم مى كند.
او با تأكيد به عنصر فوق مى گويد: جامع ترين واحد هاى تركيبى در شخصيت،
همان مقاصد و نيتهاى فرد هستند كه جهت آنها به آينده است. اين صفات براى
هر انسانى منحصر به فرد هستند و هميشه آماده اند تا اجزاى ساده تر را
هماهنگ با خود به سوى خويش جذب كنند، آنها را راهنمايى كنند، و يا از
پيدايش آنها جلوگيرى نمايند….
و سرانجام، شخصيت آن چيزى نيست كه فرد در اختيار دارد، بلكه حاصل برجسته رشد، شخصيت ناميده مى شود.
اگر بخواهيم سخن آلپورت را خلاصه كنيم بى ترديد برجسته ترين عنصر در شخصيت
افراد را همين مقاصد، نيات و ارزشهاى فرد تشكيل مى دهد، و اگر درباره شخصى
بخواهيم بدانيم كه چگونه رفتار خواهد كرد، بايد از مقاصد و نيات و هدفهاى
درازمدت او آگاه باشيم، يعنى هر كس طبق شخصيت شكل گرفته خود كه ساختار
عمده آن را عادتها و ارزشهاى درونى تشكيل مى دهد، عمل خواهد كرد. و اصولاً
از نظر او اگر تلاش و تكاپويى هست براى رسيدن به همان مقاصد و اهداف و
ارزشهاست، كه البته هرگز به طور كامل به آنها نخواهيم رسيد. 9
(شخصيت هر انسان همان چيزى است كه رفتار او را شكل و جهت مى
بخشد.)10 شايد بتوان اين را به عنوان تعريف كلى شخصيت از ديدگاه قرآن به
حساب آوريم، اين تعريف با اين كه جهت بخش است، اما هنوز كامل نيست و آن
گاه كامل مى شود كه عناصر تشكيل دهنده شخصيت را نيز از نظر قرآن شناسايى
كنيم.
به تعبيرى ديگر، تعريفى كه ارائه كرديم نشان مى دهد (كاركرد) شخصيت چيست.
و نيز نشان مى دهد كه شخصيت داراى يك ساختار منسجم و كليت روان شناختى
است، ساختارى كه در رفتار شخص تبلور پيدا مى كند. اين مطالب از آيه مباركه
اى كه در صدر اين قسمت آورديم: (كل يعمل على شاكلته) قابل استفاده است.
اما براى شناخت ساختار شخصيت، عناصر مهم و كيفيت شكل گيرى آن، بايد از
ديگر آيات قرآنى مدد بجوييم، و تا اين مسأله را روشن نكنيم به شخصيت سالم
از ديدگاه قرآن نيز نمى توانيم دست بيابيم.
مشكل اينجاست كه اين تعبير (شاكله) كه قابل ترجمه به شخصيت است، به اين
معنى، همين يك بار در قرآن به كار رفته است. پس چگونه مى توان به ساختار و
شكل گيرى آن از ديدگاه قرآن پى برد؟ به نظر مى رسد قرآن در خود همين آيه
مباركه مشكل را حل كرده است، زيرا شخصيت را همان چيزى مى داند كه كيفيت
رفتار شخص را تعيين مى كند و رنگ و بوى خود را به آن مى بخشد، پس مى توان
به دنبال عناصر مهم شخصيت، مواردى را بررسى كرد كه از نظر قرآن سبب جهت
گيرى در رفتار و چگونگى عمل اشخاص مى شود. اگر از اين سرنخ استفاده كنيم
به دست آوردن پاسخ دشوار نيست.
در اينجا از يك روش در تفسير موضوعى، كه شهيد سيد محمد باقر صدر توصيه و
عمل مى كردند استفاده مى كنيم، روشى كه از كلام امام على(ع) استفاده شده
است، استنطاق از قرآن; يعنى پرسشهاى خودمان را به قرآن عرضه مى كنيم و
تلاش مى كنيم پاسخ قرآن را درباره آنها به دست بياوريم. با توجه به
تعريفها و نظريات روان شناسان درباره شخصيت، چند پرسش مطرح مى كنيم و پاسخ
آنها را از قرآن مى خواهيم و سپس با بررسى عناصر تشكيل دهنده شخصيت بحث را
كامل خواهيم كرد.
آيا مى توان گفت در قرآن كريم چيزى به نام شخصيت وجود دارد؟
پاسخ اين پرسش بى ترديد مثبت است. صريح ترين آيه قرآنى درباره وجود شخصيت،
آيه 84 سوره اسراء است (كل يعمل على شاكلته). علاوه بر اين قرآن درباره
ماهيت انسان و شيوه رفتار افراد طورى نظر مى دهد كه در وجود چيزى به نام
شخصيت جاى ترديد نمى ماند، زيرا قرآن انسان را داراى كششهاى درونى فطرى و
نفسانى مى داند كه در ستيز با هم قرار دارند و از سويى افراد را در انتخاب
نداى فطرت يا فرياد نفسانيات، در برخورد با مظاهر زندگى متفاوت و داراى
انتخاب ويژه مى داند.
آيا انسان به طور كلى و شخصيت افراد، داراى خطوطى اساسى و كلى از پيش
ترسيم شده اى هست يا خير; مانند صفحه اى سفيد است كه خود او (بنابر نظر
هستى گرايان طرفدار اگزيستانسياليسم) و يا محيط و محركها و پاسخها (به نظر
رفتار گرايان) چگونگى او را مى سازند.
انسان از نظر قرآن موجودى ويژه است، با جسمى ازگل و لاى و روح خدايى. در
وجود انسان از يك سو روح الهى و فطرت خداجو قرار دارد (فطرت الله التى فطر
الناس عليها ـ روم / 30) كه با هدايت مستقيم الهى مى تواند راه را بيابد
(انا هديناه السبيل ـ انسان / 3) و اصول خوبى و بدى راتشخيص دهد (قد
ألهمها فجورها و تقويها ـ شمس / 8) و از سويى ديگر كششهاى مربوط به جسم،
يا به تعبير قرآن هواى نفس كه برخى آن را خداى خويش قرار مى دهند (أرأيت
من اتّخذ إلهه هواه… ـ فرقان / 43 ، جاثيه / 23) و در مقابل آنها كسانى
هستند كه دستورات الهى را چراغ راه خويش قرار مى دهند و از فرمانهاى
ويرانگر نفس سرباز مى زنند (و أمّا من خاف مقام ربّه و نهى النفس عن
الهوى. فإنّ الجنّة هى المأوى ـ نازعات / 41ـ40)
اما عوامل ديگر نيز در شكل گيرى شخصيت انسانى تأثير دارند، كه بيرونى
هستند و ازجمله محيط، اسوه هاى خوب و الگوهاى ناشايسته، آموزشهاى سازنده و
يا ويرانگر، ولى از همه اينها مهم تر قدرت انتخاب و اختيار فراوان خود شخص
است. يعنى نيتها و اراده خودآگاه او.
بنابراين انسان از نظر قرآن، صفحه اى سفيد نيست كه بدون هيچ راهنمايى به
خود وانهاده شده باشد و خود او تمام مسؤوليت ساختن خويش را بدون هيچ الگو
و هدف از پيش تعيين شده اى بر عهده داشته باشد، و يا تنها موجودى كه پيرو
محيط زيست و محيط اجتماعى خود باشد و بتوان او را با تبيين ساده انگارانه
رفتارگرايى معرفى كرد، مانند واتسون كه در محيط گرايى چنان افراط مى كرد
كه مى گفت:
(تعدادى كودك سالم و خوش بنيه و محيط خاصى را به سليقه خودم براى تربيت
آنها در اختيارم بگذاريد، و من تضمين خواهم كرد كه با انتخاب اتفاقى، هر
يك از آنها را، صرف نظر از استعدادها، ذوقها، گرايشها، توانايى ها، پيشه
ها و نژادهاى اجدادشان، طورى تربيت كنم كه به هر نوع متخصصى كه من انتخاب
كنم، از قبيل دكتر، وكيل، هنرمند و… بلكه حتى گدا و دزد تبديل شود.) 11
بنابراين انسان موجودى است داراى فطرت، و اين اساسى ترين نيرو در انسان
است كه او را به سويى خاص به حركت در مى آورد، اگر به موانع برنخورد. اما
اين مفهوم به قول شهيد مطهرى با مفهوم دكارتى و كانتى و غير آن فرق دارد.
وجود فطرت در انسان به اين معنى نيست كه انسان از آغاز تولد پاره اى از
ادراكات يا گرايشها و خواستها را بالفعل دارد و به تعبير فلاسفه با عقل و
اراده بالفعل متولد مى شود. همچنان كه درباره انسان، نظريه منكران فطرت از
قبيل ماركسيست ها و اگزيستانسياليست ها را نمى پذيريم كه انسان در آغاز
تولد، پذيرا و منفعل محض است و هر نقشى به او داده شود بى تفاوت است،
مانند يك صحفه سفيد كه نسبتش با هر نقشى كه روى آن ثبت شود متساوى است،
بلكه انسان در آغاز تولد، بالقوه و به نحو امكان استعدادى، خواهان و در
حركت به سوى يك سلسله دريافتها و گرايشها است و يك نيروى درونى او را به
آن سو سوق مى دهد ـ با كمك شرايط بيرونى ـ و اگر به آنچه بالقوه دارد دست
يابد به فعليتى كه شايسته اوست و انسانيت ناميده مى شود رسيده است، و اگر
فعليتى غير آن فعليت در اثر قسر و جبر عوامل بيرونى بر او تحميل شود، يك
موجود (مسخ شده) خو
اهد بود. اين است كه مسخ انسان كه حتى ماركسيست ها و اگزيستانسياليست ها از آن سخن مى گويند تنها با اين مكتب قابل توجيه است.
از نظر اين مكتب، نسبت انسان در آغاز پيدايش، با ارزشها و كمالات انسانى،
از قبيل نسبت نهال گلابى با درخت گلابى است كه يك رابطه درونى به كمك
عوامل بيرونى اولى را به صورت دومى در مى آورد، نه از قبيل تخته و چوب و
صندلى كه تنها عوامل بيرونى آن را به اين صورت در مى آورند. 12
درباره فطرت، در قسمت (ويژگيهاى انسان سالم) نيز مطالبى خواهيم آورد.
اما درباره دوران كودكى، اگر چه قرآن كريم شكل گيرى اوليه آگاهى هاى انسان
را كه جوهر اساسى شخصيت است در همان زمان مى داند، قرآن مى گويد:
(و الله أخرجكم من بطون أمّهاتكم لاتعلمون شيئاً و جعل لكم السمع و البصر و الأفئدة لعلّكم تشكرون) نحل/78
و خداوند شما را از شكم مادران تان ـ درحالى كه چيزى نمى دانستيد ـ بيرون
آورد، و براى شما گوش و چشمها و دلها قرارداد، باشد كه سپاسگزارى كنيد.
اما اين شكل گيرى آگاهى هاى انسان (از خودش، جهان پيرامونش و آفريدگار و
مدبر هستى) كه به تدريج به وجود مى آيد و گسترش و ژرفا پيدا مى كند، از
نظر قرآن در يك دوره محدود، بسته نمى شود، و چنان نيست كه در دوره كودكى
همه چيز تمام شود و شخصيت انسان در آينده زير تأثير عقده هاى سركوب شده و
يا ناكامى هاى تلخ كام كننده در آن دوره باشد، زيرا از نظر قرآن دوره بلوغ
(رسيدن به (اشدّ) يا (رشد)) مهم ترين دوره نقش پذيرى، مسؤوليت و تجلى
شخصيت است، با نيروى ويژه اين دوران كه با تعبير (أشدّ) يا (رشد) بيان شده
است:
(هو الذى خقلكم من تراب ثم من نطفة ثم من علقة ثم يخرجكم طفلاً ثم لتبلغوا أشدّكم ثم لتكونوا شيوخاً… ) غافر / 67 و حج / 5
او همان كسى است كه شما را از خاكى آفريد، سپس از نطفه اى، آن گاه از علقه
اى، و بعد شما را [به صورت] كودكى بر مى آورد، تا به (كمال قوّت) خود
برسيد و تا سالمند شويد…
در اصل، زمان تكليف پذيرى، قبول مسؤوليت و نيز تدبير زندگى از نظر قرآن
فقط در زمان (رشد) و به تعبير ديگر قرآن، رسيدن به (توانايى كامل) ممكن
است، و بهره گيرى از آگاهى ها و نيروى اراده و انتخاب نيز، به طور اساسى
در اين مرحله تحقق مى پذيرد.
(ولاتقربوا مال اليتيم الا بالتى هى أحسن حتى يبلغ أشدّه… ) انعام / 152
و به مال يتيم جز به نيكوترين نحوه نزديك مشويد، تا به حد رشد خود برسد…
و در داستان ملاقات شگفت انگيز موسى(ع) با (آن آموزگار برجسته) آمده است.
(فأراد ربك أن يبلغا أشدّهما و يستخرجا كنزهما… ) كهف / 82
پس پروردگار تو خواست آن دو (يتيم) به حد رشد برسند و گنجينه خود را بيرون آورند…
البته مفهوم (رشد) گسترده تر از اين مرحله خاص سن، يعنى رسيدن به دوران
بلوغ سنى است، ولى در مواردى به اين مفهوم نيز اطلاق شده است; از جمله:
(وابتلوا اليتامى حتى اذا بلغوا النكاح فان آنستم منهم رشداً فادفعوا اليهم أموالهم…) نساء / 6
ويتيمان را بيازماييد تا وقتى كه به [سن] زناشويى برسند; پس اگر از ايشان رشد يافتيد، اموالشان را به آنان رد كنيد…
همچنان كه رشد در قرآن به معناى رسيدن به سنى خاص محدود نمى شود، همان
گونه از كلمه (اشدّ) (كمال توانايى) نيز فقط توانايى جسمى را در نظر ندارد.
به هر حال، دوره كودكى و آموخته هاى آن و گسترش تدريجى ادراكهاى فطرى شخص
و رشد تدريجى جسم و فكر او از نظر قرآن، مراحلى از مراحل مقدماتى رسيدن به
رشد است، اما نه چنان كه ديگر شخص ـ آن گونه كه فرويديسم سنتى معتقد بود ـ
شخصيت خويش را در همان دوران به گونه اى بسازد كه ديگر رهايى از آن ممكن
نباشد، زيرا مفاهيم پذيرش مسؤوليت، وظيفه، و انتخاب ـ به طور عادى ـ در
همان زمان رشد اتفاق مى افتد… .
فطرت و (نفس ملهمه) انسان (وجدان اخلاقى)، چه اندازه در ساخت و
شخصيت او نقش دارند؟ و نقش وراثت، محيط، عادتهاى اجتماعى و انتخاب و
اختيار انسان در اين ميان به چه اندازه است؟ و آيا فطرت و نفس ملهمه ملزم
كننده اند؟
از نظر قرآن انسان با فطرت خداجويى خلقت شده است (روم / 30) و پيمان او
باخالق خويش در (عالم الست) مورد تأكيد قرار گرفته است (اعراف / 172) و
نيز تأكيد شده كه انسان داراى نيروى شناخت خوبى و بدى و خير و شر و به
تعبير قرآن فجور و تقوى است (شمس / 8) و با اين كه در جهان آفرينش زمينه
طورى است كه شخص مى تواند آيات روشن الهى را در آن ببيند، (قد تبيّن الرشد
من الغى) اما او مى تواند راه رشد را انتخاب كند و يا به راه (غيّ) گام
بگذارد و مى تواند با هدايت پذيرى، شاكر باشد و يا با سرباززدن از آن كفور
باشد (انّا هديناه السبيل إمّا شاكراً و إمّا كفوراً) (انسان / 3) پس ممكن
است شخص با داشتن فطرت الهى، از مسير منحرف شود و با داشتن نفس ملهمه،
فجور را انتخاب كند. زيرا در عين حال كه فجور و تقواى نفس به او الهام شده
است، چنان نيست كه اين چراغ هميشه روشن بماند، ممكن است كسى آن را خاموش
كند و يا (نيروى) روشن كننده آن را به شدت ضعيف و در عمل غيرقابل استفاده
گرداند. و عده اى كه آن را پاك نگه دارند، از نور آن بهره خواهند برد.
(قد أفلح من زكّيها. و قد خاب من دسّيها) شمس / 9 و 10
درباره نقش وراثت نيز همان آيه سوره دهربسيار واضح است كه فرمود:
(انا خلقنا الانسان من نطفة امشاج… ) انسان/2
ما انسان را از نطفه مختلطى آفريديم.
اين نطفه مختلط كه دربردارنده خصوصيات ارثى نيز مى باشد در شخصيت انسان
مؤثر است، اما نه چنان كه شخصى را از انتخاب و اراده آگاهانه محروم كند،
زيرا درست پس از آن بلافاصله مى فرمايد: (فجعلناه سميعاً بصيراً. انّا
هديناه السبيل إمّا شاكراً و إمّا كفوراً)
مقدار و اندازه رشد و تعالى شخصيت انسان تا چه اندازه است و آيا مرزى دارد؟
اين يكى از پرسشهاى اساسى درباره رشد و سلامتى ـ ودر نهايت كمال ـ انسانى
است; انسان تا كجا مى تواند بالا برود؟ آيا جايى هست كه اگر شخصى به آنجا
رسيد ديگر بايد متوقف شود و بالاتر از آن جايى براى صعود نباشد؟
به نظر مى رسد از نظر قرآن كريم، تعالى، رشد و (كمال) انسان حد و پايانى
ندارد، انسانى كه خود مسجود فرشتگان است، و با آموختن اسماء، در مسابقه
بزرگ از فرشتگان نيز جلو افتاده است (بقره آيات مربوط به آفرينش آدم و
سجده فرشتگان) داراى مراتب و درجات متفاوت رشد، سلامتى و كمال است. يعنى
حتى اگر كسى به مقام پيامبرى نيز برسد باز هم كار تمام نشده است، زيرا حتى
پيامبران نيز داراى درجاتى بوده اند، و برخى از آنان بر برخى ديگر برترى
داشتند:
(تلك الرسل فضّلنا بعضهم على بعض منهم من كلّم الله و رفع بعضهم درجات… ) بقره / 253
بعضى از آن رسولان را بر بعضى ديگر برترى داديم، برخى از آنها، خدا با او سخن مى گفت; و بعضى را درجاتى داد…
بى ترديد محمد بن عبدالله (ص) خاتم پيامبران است، به صراحت قرآن، و نيز
اشرف مخلوقات است، يعنى در همان زمانى به رسالت برانگيخته شد از تمام
موجودات و ماسوى الله برترى داشت، اما آيا ديگر براى آن حضرت رسيدن به
درجاتى بالاتر از آنچه داشت ميسر نبود؟ آن همه عبادت، تهجد، جهاد بى وقفه
و تحمل دشواريهاى انجام رسالت چيزى بر كمال و درجات آن حضرت نيفزود؟
در سوره مباركه (نصر) آن حضرت به تسبيح و استغفار مأمور شده است، آيا
پيامبر در 63 سالگى و مقارن رفتن به جوار رفيق اعلى چيزى بيش از آنچه در
زمان آغاز رسالت داشت، نداشته است؟ اين سخن را اگر بپذيريم، معناى آن اين
است كه بر پيامبر(معاذ الله) ستم رفته باشد، زيرا قرآن به صراحت مى گويد
عمل شايسته هيچ عمل كننده اى، از زن و مرد را ضايع نمى كند (آل عمران /
195) و انسانها درآخرت، اگر به مقدار ذره اى خير و شر انجام بدهند، آن را
خواهند ديد (زلزله / 8) اكنون چگونه آن همه (عمل صالح) كه بى ترديد به
مقياسى بالاتر از هر عمل ديگر ارزش داشت چيزى بر فضل و درجه پيامبر
نيفزوده است؟
به هر حال، در منطق قرآن، كمال انسان داراى مراتب است و شخص به هر جا كه برسد، هنوز جاى صعود به بالاتر وجود دارد.
نگارنده توجه دارد كه اين مرز بى انتها ـ به مقياس ما ـ مربوط به نهايت
كمال است، و نه (سلامتى) به مفهومى كه ما در جست وجوى آن هستيم، كه خود تا
مراحل اساسى اما آغازين كمال مى رسد. اما به هر حال اين پرسش چون از مرز
تعالى و رشد و سلامتى و كمال است، ناگزير به بالاترين درجه آن اشاره مى
شود. منظور ما از سلامتى نيز داشتن شخصيت متعادل، معنى دارى در زندگى و
دچار اضطراب و دلهره و يأس نشدن است كه شخص را تا مرز تهى شدن از انسانيت
پايين مى كشاند.
آيا شخصيت انسان در جايى بسته مى شود؟
مانند اين پرسش را پيش از اين آورديم، آن پرسش ناظر بود به نظريه روان
كاوى فرويد، و دوران كودكى و عقده هاى سركوب شده و انبار شده در ضمير
ناخودآگاه، اما اين پرسش گستره بيش ترى دارد، منظور اين است: آيا از نظر
قرآن زمانى وجود دارد كه ديگر شخص دگرگونى پذير نباشد و نتواند آگاهانه در
روان خود تغيير ايجاد كند. قرآن بر تغيير در روان بسيار تأكيد دارد و
نمونه هايى را نيز بيان كرده است كه اين تغيير در آنها صورت پذيرفته است.
مگر آنجا كه شخص مرگ را به چشم خود ببيند وفرصت عمل طبق ديدگاه و آگاهى
تازه يافته را نداشته باشد، مانند فرعون درحال غرق شدن.
دگرگونى و تحول در نفس از عواملى است كه مى تواند جامعه را نيز دگرگون كند و نعمتهاى الهى را زايل و يا جلب نمايد:
(إنّ الله لايغيّر ما بقوم حتى يغيّروا ما بأنفسهم… ) رعد / 11
خداوند سرنوشت هيچ قومى (و ملتى) را تغيير نمى دهد مگر آن كه آنان آنچه را
در خودشان است (و در نفس و روان شان وجود دارد) تغيير بدهند…
و در آيه ديگر مى فرمايد:
(ذلك بأنّ الله لم يك مغيّراً نعمة أنعمها على قوم حتى يغيّروا ما بأنفسهم و أنّ الله سميع عليم) انفال / 53
اين براى آن است كه خداوند، هيچ نعمتى را كه به گروهى داده، تغيير نمى
دهد، جز آن كه آنها خودشان را تغيير بدهند، و خداوند، شنوا و داناست؟
اين تغيير را خداوند بارهاو بارها در قرآن بيان كرده است، يكى ازموارد آن
ساحران زمان فرعون است، كه با درك حقانيت حضرت موسى(ع) اولين مؤمنان به آن
حضرت بودند، اما اين هم واقعيتى است كه برخى بر بيمارى همچنان باقى مى
مانند… مانند فرعون، كه تا هنگام غرق شدن همچنان لجاجت مى ورزيد.
در قرآن تعبيرى است كه در مورد انسانهاى محروم از سعادت هدايت و سلامت دل
به كار مى رود: (قساوت). در اين مرحله شخص آن چنان در بيمارى فرو مى رود
كه (نمى خواهد) خود را درمان كند، و با مقاومت منفى مى گويد: (سمعنا و
عصينا) اينان همانهايى هستند كه خداوند بر دل آنها مهر نهاده است…
(سواء عليهم ءأنذرتهم أم لم تنذرهم لايؤمنون. ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على ابصارهم غشاوة …) بقره / 6 و 7
آنان نيز از بيمارى نجات پيدا نمى كنند، زيرا نمى خواهند، بلكه بيمارى شان نيز پيشرفت مى كند: (فى قلوبهم مرض فزادهم الله مرضاً… )
بنابراين باقى ماندن عده اى كه بسيارند بر بيمارى و استفاده نكردن از چراغ
هدايت الهى در درون يعنى فطرت و خرد، و چراغ بيرون يعنى پيامبران، واقعيتى
غيرقابل انكار است، و اين به آن دليل است كه آنان نمى خواهند، و چنان نيست
كه اگر بخواهند نتوانند در خود تغيير ايجاد كنند، زيرا از نظر قرآن راه
همچنان باز است. مفهوم انقلابى (توبه) به گونه اى كه در قرآن مطرح است (بى
واسطه ميان بنده و خدا) همان درِ گشوده به جهان سلامتى است; مفهومى كه
آيات بسيارى در قرآن كريم بر آن تأكيد مى كند.
از آنچه تا اينجا آورديم مى توان چنين نتيجه گرفت كه:
(شخصيت انسان، تشكيل شده است از عناصرى مشترك و ويژه كه مجموع آنها شخصيت فرد را شكل مى دهد و رفتاو او را سمت و سو و معنى مى بخشد.)
منظور از عناصر مشترك چيزهايى هستند كه همه جنس و نوعى را كه شخصى به آن
تعلق دارد دارا هستند، ويژگى حيوانى جنس و خصوصيات انسانى نوع، نيروهاى
عام، مثل فطرت، نفس ملهمه، خرد و تا اندازه اى غريزه به علاوه چيزهاى خاص
ترى مثل محيط اجتماعى و گروه و طبقه و ويژگيهاى زيستى.
منظور از عناصر ويژه چيزهايى هستند كه شخص را از اشخاص ديگر جدا مى كنند
مانند: ويژگيهاى موروثى، بهره هوشى، كيفيت استفاده از نيروى خرد، فطرت و
تجربيات و احساسات ويژه، و آنچه شخص را از ديگران مشخص مى سازد كه مجموع
آنها از هر شخصى شخصيت ويژه مى سازد. شخصيت اگر چه به تدريج شكل خود را
كامل مى كند، اما هيچ گاه چنان نيست كه قابل تغيير و دگرگونى بنيادين
نباشد، اين دگرگونى عمده در جهت گيرى فكرى و نظام ارزشهاست كه با دگرگونى
در جهان و تفكر شخص و تغيير نظام ارزشهاى فردى او شخصيتش نيز دگرگون مى
شود. اين دگرگونى هميشه به سمت كمال يا به سوى سقوط نيست، بلكه به سمتى
است كه نيتها و اهداف آگاهانه مشخص دنبال كند. اين همان تفاوت اساسى
ديدگاه قرآن با ديدگاه (مزلو) و برخى ديگر از روان شناسان انسان گرا است،
زيرا آنان معتقدند كه انسان داراى چنان فطرتى است و چنان ساختارى كه اگر
به خودش واگذاشته شود حتماً به سوى خوبى روى خواهد آورد و خير و صلاح خويش
را نيز درك مى كند.
ديدگاه قرآن درباره شخصيت انسان خوشبين تر از همه ديدگاه هاى ديگر است، و
انسان را داراى رتبه خليفة اللهى مى داند و مسجود فرشتگان، اما به اين
حقيقت نيز واقف است كه علاوه بر جريان فطرت و وجدان اخلاقى، جريان تند
شهوتهاى گونه گون نيز هست كه فرد را به سوى خود مى كشند، تنها در صورتى
شخص مى تواند از آن گردباد وحشتناك رهايى بيابد كه سكان كشتى شخصيت او را
نيروى عقل و اراده قوى حق خواهانه به دست داشته باشد، اراده اى كه با قطب
نماى فطرت و چراغ عقل و نيروى ايمان به حركت خويش ادامه دهد، و دانش و
آگاهى به دست آمده از هدايت الهى و ارشاد پيامبران سوخت موتور آن را
پيوسته تأمين كنند.
قرآن در مورد انسان، واقع بين است، نمى خواهد يك بعدى نگاه كند، زيرا فرستنده قرآن همان كسى است كه خود او انسان را آفريده است.
او انسان را آفريده شده از (نطفه امشاج) مى داند و مى داند كه كششها و
كوششهاى او هميشه و ناگزير به يك سو نيستند، اما در اين ميان يك كشش اساسى
وجود دارد، و آن همان چيزى است كه مهم ترين انگيزه انسان سالم و شخصيت
سالم به حساب مى آيد. هر كس اين انگيزه را در خود تضعيف كند، در مسير حركت
خود به بيراهه خواهد رفت و هيچ چيز ديگرى او را (راضى) نخواهد كرد، و دچار
زندگى تنگ و سخت و معيشت ضنك خواهد شد.
اما اين آفرينش انسان، اگر چه از نطفه امشاج است، ولى بى حساب نيست، و خداوند راه را مشخص كرده:
(آيا زمانى طولانى بر انسان گذشت كه چيز قابل ذكرى نبود؟ ! ما انسان را از
نطفه مختلطى آفريديم، و او را مى آزماييم; (بدين جهت) او را شنوا و بينا
قرارداديم! ما راه را به او نشان داديم، او يا سپاس گزار است و يا
ناسپاس…) انسان / 1 تا 3
مهم ترين انگيزش شخص سالم يافتن (شاه كليد) اسرار هستى است. يافتن معنى و سمت و سوى حيات.
اين انگيزش، همچون چشمه اى زلال از قله فطرت انسان مى جوشد و سرازير مى
شود، و اگر به مانعى برنخورد در مسيرى درست حركت مى كند و تشنگان را سيراب
و مزارع را مشروب مى سازد، ولى اگر به مانع بر بخورد، ممكن است در مسير،
راه كج كرده و به جايى برود كه به قصد رفتن به آنجا راه نيفتاده است، در
ريگستانى فرود رود و يا در مردابى زندانى شود و يا طعمه باتلاقى شود كه
همچون دامى در راه انسانها به كمين مى نشيند.
فطرت خداجو، خرد حقيقت جو و حقيقت پذير انسان، آن گاه كه دست به دست
يكديگر دهند، شخص، چشمانى بينا و بصيرتى ژرف خواهد يافت، بصيرتى كه او را
به سوى مشاهده انديشه و كشف حقيقت مى راند. اينان همان (اولوالالباب يا
خردمندان) هستند كه در آفرينش آسمان ها و زمين و گردش شب و روز مى نگرند،
و نشانه هايى را مى بينند. اين انگيزش آن قدر قوى است كه شب و روز، در حال
ايستاده، نشسته و به پهلو خوابيده شخص سالم را آرام نمى گذارد، و آن وقت
به اين حقيقت روشن دست مى يابند كه هستى، با اين همه رمز و راز و گستره و
ژرفا، بى هدف آفريده نشده و بى معنى نيست… . و اين بصيرت به دست آمده از
فطرت، خرد، انديشه و اراده حق جويى انسان را به اساسى ترين درك ممكن
درباره هستى رهنمون مى شود: ديدن هستى آفرين در برگ برگ دفتر هستي… . و
سرانجام، نجوايى عاشقانه و دل انگيز: (خدايا! صداى منادى ايمان را شنيديم
و ايمان آورديم… ) و آرزوى رسيدن به درجه (ابرار).
اين تصوير زيبا، با تصويرگرى اعجازآميز در آيات 189 تا 195 ، بلكه تا آخر
سوره آل عمران بيان شده است، كه پيش از اين نيز به اين آيات اشاره شد.
به دست آوردن معرفتى درباره جهان هستى، انسان و زندگى خود كه معناى تمام
اسرار و پيچيدگى هاى زندگى را روشن كند و رفتار شايسته را شكل بدهد، يعنى
جهان بينى درست نظام ارزشها و راه درست عمل، رسيدن به اين حقيقت ها انسان
سالم را به خداوند، معنى دارى جهان، مسؤوليت خود، معنى زندگى و سمت و سوى
حركت، راهنمايى مى كند.
اين حقيقت مهم درباره انسان، يعنى اين كه مهم ترين انگيزش شخصيت سالم درك
هدف و معناى آفرينش و شناخت آفريننده است، در داستان حضرت ابراهيم، آن گاه
كه براى جست وجوى حقيقت به ماه و ستارگان و خورشيد و سرانجام به كشف حقيقت
مى رسد، به خوبى بيان شده است.
(برخى) از مهم ترين ويژگيهاى انسان سالم از ديدگاه قرآن كريم را در
حد توان و مجال در اين قسمت مى آوريم. بين انسان سالم و كامل تفاوت است و
بحث از اين دو نيز متفاوت، البته پژوهش پيرامون سلامتى براى فهم راههاى
رسيدن به كمال است.
آنچه در اين نوشتار مورد نظر است ويژگيهاى انسان سالم است. مرزهاى سلامتى
و كمال، خطوطى كمرنگ هستند كه در اصل شايد به صورت خط نباشند. شايد مانند
دو رنگى باشند كه به صورت افشان به هم متصل هستند.
همان گونه كه در تعريف انسان كامل و آرمانى توافق نظر دشوار است و تعريف
آن مشكل، در مورد انسان سالم و رشد يافته نيز هنوز روان شناسان و
دانشمندان علوم انسانى چندان توافقى ندارند و تعريف انسان سالم را آسان
نمى دانند.13 اما صرف نظر از آن تعريفها منظور ما از انسان سالم و انسان
كامل در قرآن به اجمال روشن است. انسان سالم از ديدگاه قرآن كسى است كه در
گام اول بيمار نباشد ـ مثلاً چشم و گوش بينا و شنوا و دلى روشن بين داشته
باشد، (صمّ بكم عمى) نباشد، و از سوى ديگر از آنچه دارد استفاده بهينه و
شايسته كند، نيروهاى ارزشمند فكرى، روحى و بدنى خود را بيكار نگذارد و خود
را در مسير رشد و رسيدن به كمال نهايى قرار دهد، اين انسان سالم است، در
هر مرحله از كار كه باشد; چه در آغاز و چه در انتها. هر انسان كامل انسان
سالم نيز هست، اما برخى از انسانهاى سالم، انسان كامل هستند و برخى از
انسانهاى سالم، هنوز كامل نيستند.
به همين دليل است كه ما گاه آياتى را مورد استشهاد قرار مى دهيم كه در
مورد انسانهاى كامل اند و در اصل، آنچه مورد نظر است عناصرى از كمال
هستند، مگر خود سلامتى از شرايط مهم كمال نيست؟ اما بايد توجه داشت كه
وقتى مورد استشهاد ما انسانهايى باشند كه نمونه هاى عالى كمال هستند، ما
به آنچه لازمه سلامتى يا لازمه تماميت سلامتى است تمسك مى كنيم، نه عالى
ترين مدارج كمال.
مثلاً درباره حضرت ابراهيم(ع) كه بيمارى مسرى محيط زيست انديشه او را
آلوده نكرده است; در محيطى كه همه به دهان كودك فطرت خويش پستانك داده
اند، ابراهيم به دنبال پستان حقيقت است تا فطرت خويش را تغذيه كند، در
محيطى كه تقليد از پدران و بزرگان مانند وبايى فراگير همه را از پاى در
آورده است و (شخصيت) انسانها را بيمار كرده و تا سر حد (مردگى) رسانده و
در نتيجه آنها را زبون دست ساخته هاى خودشان كرده، تا آنجا كه به پرستش
بتان بى خاصيت و طاغوتان ستمگر واداشته، ابراهيم(ع) مسؤوليت انديشه و
عقيده خود را خود به عهده مى گيرد و به تشخيص خرد و نداى فطرت خويش اعتماد
مى كند، اين يافتن خود و تكيه به آنچه كه دارد، او را از صورت زندگى
اقمارى بيرون مى آورد. تا آنجا كه ابراهيم(ع) به خدا مى رسد، مراحلى را كه
لازمه سلامتى و مقدمه كمال است يكى پس از ديگرى پشت سر مى گذارد. البته پس
از يافتن راه، استقامت و پايدارى او نيز جزء نشانه هاى سلامتى شخصيت اوست.
اگر چه بدون آنچه برشمرديم كمال ممكن نيست، ولى اين پايدارى آيا جزء مراحل
بالاى سلامتى است يا خود مرحله اى ازمراحل كمال است؟ در اين گونه موارد
خواننده با بزرگوارى بر ما دشوار نخواهد گرفت و اجازه خواهد داد كه
پايدارى در راه عقيده خرد پذير و فطرت پسند را جزء مراحل تماميت سلامتى به
حساب آوريم، زيرا هر مبارزى كه در راه اعتقادات دينى، ارزشهاى پسنديده
فرهنگى و تماميت ملى و ارضى خود تلاش و پايدارى كند مى تواند انسان سالمى
باشد، اگر چه ممكن است شخص كامل به مفهوم قرآنى نباشد.
اما ويژگيهايى هم در ابراهيم(ع) و ديگر پيامبران و اسوه هاى الهى بويژه
شخص رسول اكرم هستند كه ديگر آنها بى ترديد جزء عالى ترين مدارج كمال اند
و در بحث (انسان كامل) بايد مورد توجه قرار گيرند، و در اين نوشتار مورد
نظر نيستند.
مثلاً درمورد حضرت ابراهيم(ع) قرآن او را (يك امت قانت) مى داند (نحل /
120) و (اوّاه منيب) (هود/ 75) لقب مى دهد، و خطاب به او در مورد قربانى
كردن فرزندش مى فرمايد: (لقد صدّقت الرؤيا) و تعبيراتى ازاين دست كه
نشانگر عالى ترين مراحل كمال است، اين گونه مسائل در اين نوشتار مورد توجه
قرار نمى گيرد، زيرا نيازمند مجالى فراخ تر است.
آيا مى توان براى شناخت انسان سالم به سراغ قرآن رفت؟ ساختن شخصيت
سالم جزء رسالت قرآن است، يا رسالت اساسى قرآن فقط نشان دادن (راه
رستگارى) است و به سلامت روانى و روحى در اين دنيا كارى ندارد؟
دكتر ويكتور فرانكل مى گويد، هدف مذهب و روان كاوى متفاوت است، با آن كه
مذهب بسيار بيش تر از آنچه كه روان درمانى مى تواند به انسان بدهد، به او
مى دهد، ولى بسيار بيش تر از آن نيز مى خواهد; مذهب خواستار رستگارى انسان
و روان درمانى خواستار سلامتى انسان است. البته همان گونه كه در جاى خودش
آورده ايم، فرانكل معنى يابى را اساسى ترين راه رسيدن به سلامت روانى مى
داند و مذهب را نيز معناى غايى جست وجوى بشر، اما در عين حال بايد بگوييم
كه دانشمندان غربى وقتى (مذهب) مى گويند، نظرشان به معارف كليسا و كتابهاى
موجود مسيحى و يهودى است و متأسفانه از اسلام و قرآن آگاهى مناسبى ندارند،
اما حكم را كلى صادر مى كنند. و اين در حالى است كه كتابهاى آسمانى گذشته،
با توجه به سپرى شدن زمان معين شريعت شان، توسط قرآن نسخ شده اند، البته
احكام جاودانه تمام اديان در قرآن جا داده شده اما احكام و معارف مربوط به
دوره هاى خاص زمانى، ديگر منسوخ گشته اند، و از سويى اين كتابها خود تحريف
شده اند، دست كم تحريفهاى مربوط به ترجمه و فقدان اصل، مسلّم اند.
به هر حال، با اين كه فرانكل درست مى گويد كه مذهب، بيش تر از آنچه روان
درمانى مى تواند، به انسان مى دهد، اما در اين كه سلامتى شخص در اين دنيا
منظور و مقصود مذهب نباشد، سخن او جاى اما و اگر دارد، زيرا اسلام همان
گونه كه اصل زندگى دنيا را مقدمه اى براى زندگى جاودانه آن جهانى دانسته
است، سلامتى شخصيت انسان را نيز مقدمه سلامتى براى آن زندگى بر شمرده است:
(و من كان فى هذه أعمى فهو فى الآخرة اعمى و أضلّ سبيلاً) اسراء/72
و از سويى در موارد مختلف، سكينه، آرامش، و اطمينان و نداشتن اندوه و بيم
و… كه از عناصر لازم سلامت روانى در زندگى دنيا هستند به عنوان نعمت قابل
سپاس ذكر شده و در موارد ديگر نيز زينت دنيا و (نصيب) شخصى از دنيا مطلوب
قلمداد شده كه اشخاص به توجه به آنها فراخوانده شده اند. مواردى از اين
گونه آيات را بنگريد:
(ألا إنّ اولياء الله لاخوف عليهم و لا هم يحزنون. الذين آمنوا و كانوا
يتّقون. لهم البشرى فى الحيوة الدنيا و فى الآخرة لاتبديل لكمات الله ذلك
هو الفوز العظيم. و لايحزنك قولهم إنّ العزّة لله جميعاً… ) يونس/ 62 تا 65
آگاه باشيد (دوستان و) اولياء خدا، نه ترسى دارند و نه غمگين مى شوند!
همانا كه ايمان آورده اند، و (از مخالفت فرمان خدا) پرهيز مى كردند. در
زندگى دنيا و آخرت، شاد (و مسرور) ند با وعده هاى الهى كه تخلف ناپذير
است! اين است آن رستگارى بزرگ، سخن آنها تو را غمگين نسازد! تمام عزت (و
توانايى) از آن خداست…
(يثبّت الله الذين آمنوا بالقول الثابت فى الحيوة الدنيا و فى الآخرة… )
ابراهيم / 27
خداوند كسانى را كه ايمان آوردند، براى گفتار و اعتقاداتشان، استوار مى دارد، هم در اين جهان و هم در سراى ديگر…
درآيه اى اهميت آخرت و برترى آن را ذكر مى كند اما بلافاصله تأكيد مى كند
نصيب خودت از دنيا را نيز فراموش نكن. و چنين به نظر مى آيد كه تمام
طيبات، نعمتها و لذتهاى دنيا به گونه اى انسانى و پاكيزه و بدون اجحاف به
ديگران و فساد در زمين، براى پيروان قرآن نه تنها مجاز، بلكه به دست آوردن
آنها نعمتى بزرگ و مستلزم ستايش و سپاس پروردگار است. در منطق قرآن دنيا
را مذموم نمى بينيم، نصيبى از نعمات دنيا براى ماهست، منتهى اينها در
مقابل نعمتهاى آخرت كوچك، حقير و كم ارزش هستند.
(وابتغ فيما آتاك الله الدار الآخرة و لاتنس نصيبك من الدنيا و أحسن كما
أحسن الله اليك و لاتبغ الفساد فى الأرض إنّ الله لايحبّ المفسدين) قصص /
77
و در آنچه خدا به تو داده، سراى آخرت را بطلب، و بهره ات را از دنيا
فراموش مكن، و همان گونه كه خدا به تو نيكى كرده نيكى كن; و هرگز در زمين
در جست وجوى فساد مباش، كه خدا مفسدان را دوست ندارد.
بنابراين نمى توان گفت جهان بينى قرآنى كه آخرت را اصل مى داند، ما را به
توجه نكردن به سلامت، نشاط و مواهب الهى در دنيا فرا مى خواند، بلكه ما را
به استفاده درست و شايسته و دورى از فساد فرا مى خواند. رهبانيت و برخى از
رياضتهاى طاقت فرسا در اسلام توصيه و تجويز نشده است. منظور ما از اين
مطلب اين بود كه بهره داشتن از مواهب الهى در دنيا امتياز است، و سلامت
روحى و روانى نيز در سطحى بالاتر از سلامت جسمى، ارزشمند.
با توجه به اين مطلب مى توان مدعى شد كه قرآن به زندگى، معيشت، سلامتى
جسمى و روانى انسان در اين دنيا نيز توجه جدى دارد. به ويژه كه در قرآن به
سلامتى، آرامش و به تعبير قرآن (سكينه) كه همان آرامش روانى است بسيار
توجه شده و بر مؤمنان به اين سبب كه بر آنها (سكينه) نازل كرده منت گذاشته
است.
نازل كننده قرآن نه تنها روان شناس ترين روان شناسان، بلكه آفريننده روان
است، و در تشخيص بيمارى و سلامتى و معيارهاى آنها هيچ خطايى در دانش او
راه ندارد.
بيماران بدنى به پزشكان مراجعه مى كنند، اما آنانى كه در روان خود اختلال
و بيمارى احساس كنند يا اطرافيان شان آنان را بيمار روانى تشخيص دهند به
روان درمانى روى مى آورند و يا به روان پزشكان مراجعه مى كنند. اما
مكتبهاى روان شناسى با هم اختلاف دارند و اين اختلاف گاه بسيار زياد است.
روان كاوانى كه روان انسان را همچون انرژى هاى انبار شده فرض مى كنند، با
آنان كه آن را يك سيستم ارتباطات مى پندارند، در برخورد با بيمارى روان به
يك گونه عمل نمى كنند. آن يكى تلاش خواهد كرد اين انرژى هاى فراهم آمده به
گونه اى متناسب و در جاى لازم به كار گرفته شود، و اين يك تلاش خواهد كرد
اختلال به وجود آمده در اين سيستم رابطه ها را از بين ببرد. و به همين سان
مقايسه كنيد.
(مُراجِع) ، (روان پريش) و (روان نژند) يا علاقه مندان به سلامتى آنان،
چگونه مطمئن خواهند شد كه اين روان كاو بخصوص، همان كسى است كه بايد به او
مراجعه كنند، از كجا معلوم كه او با پيش فرضهاى درست و نظريه صحيح دست به
روان درمانى مى زند؟ آيا هنوز زواياى نهفته اى در وجود انسان و روان او از
ديد اينان پنهان نمانده است كه در روند درمان اثرى مخرب بر جاى بگذارد؟ و
اصولاً با توجه به اين كه دانش انسان در هر زمينه، از جمله روان شناسى و
روان درمانى رو به رشد است، طبيعى است كه ديدگاه هاى ديروز، امروز كهنه تر
به نظر برسند و ديدگاه هاى امروز، فردا رونق چندانى نداشته باشند.
اما پديد آورنده قرآن، پديدآورنده روان انسان، جامعه انسانى و جهان نيز مى
باشد، خلأى در دانش او راه ندارد كه بعد از اين تكميلش كند، و دانش او
تجربى نيست كه در مورد انسان تجربه اى نياندوخته داشته باشد تا پس از اين
بياموزد… بلكه خود او انسان و روان او را طراحى كرده و آفريده است; چيزى
درباره انسان بر او پوشيده نيست:
(… هو أعلم بكم إذ أنشأكم من الارض و إذ أنتم أجنّة فى بطون أمّهاتكم فلاتزكّوا أنفسكم هو أعلم بمن اتقى) نجم / 32
او نسبت به شما از همه آگاه تر است، از آن هنگام كه شما را از زمين آفريد
و در آن هنگام كه به صورت جنين هايى در شكم مادران تان بوديد; پس خودتان
را پاكيزه جلوه ندهيد، او پرهيزگاران را بهتر مى شناسد.
(و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن أقرب اليه من حبل الوريد) ق / 16
ما انسان را آفريديم و وسوسه ها نفس او را مى دانيم و ما به او از رگ قلبش نزديك تريم.
اوست كه انسان را با اين گونه ويژگيهايش آفريده است، پس بسيار طبيعى است كه شرايط و انگيزه هاى رفتار او را بداند و بگويد:
(قل كلّ يعمل على شاكلته) اسراء / 84
بگو هر كس به اقتضاى شخصيت خود عمل مى كند.
وحتى ازاين بالاتر، خود اوست كه انسان را مى گرياند و مى خنداند:
(و أنّه هو أضحك و أبكى) نجم / 43
و او مشاهده گر بالينى خوبى نيز هست; هميشه با انسان است، و نزديك تر از رگ گردن به انسان.
بنابراين سلامتى انسان، يا انسان سالم، در اصل موضوع اساسى مورد نظر قرآن
است، و پديد آورنده قرآن نيز كسى است كه روان انسان را آفريده است،
بنابراين براى استفاده از ديدگاه او درباره سلامتى انسان، شخصيت سالم و
جامعه سالم جاى نگرانى و چند و چونى نيست، راههاى رسيدن به سلامت و بهداشت
از گرفتارى در چنگال بى رحم بيمارى را به روشنى ترسيم كرده است.
بنابراين هنگامى كه سخن از انسان سالم به ميان آيد بى ترديد مى توان به
سراغ قرآن رفت و نظر قرآن را در اين باره جويا شد. زيرا (انتظارى) كه ما
از قرآن داريم در همين راستاست. قرآن كتاب هدايت و راهنمايى انسانهاست، و
هر چيزى در اين باره باشد اصول آن در قرآن موجود است.
به تعبير ديگر، رسالت قرآن انسان سازى است، بنابراين طبيعى است كه درباره
فرايند (انسان) شدن هر چه را كه لازم است بيان كرده باشد، بر خلاف ساير
رشته هاى علمى مانند فيزيك، شيمى، تاريخ و… زيرا رسالت قرآن بيان فرمولهاى
فيزيك و شيمى و بيان حوادث تاريخى و… نيست.
قرآن خودش را سلامتى مى نامد، سلامتى براى قلبها.
(يا أيّها الناس قد جاءتكم موعظة من ربكم و شفاء لما فى الصدور و هدى و
رحمة للمؤمنين. قل بفضل الله و برحمته فبذلك فليفرحوا هو خير ممّا يجمعون)
ييونس / 58 ـ 57
اى مردم اندرزى از سوى پروردگارتان براى شما آمده است; و درمانى براى آنچه
در سينه هاست; (درمانى براى دلهاى شما) و هدايت و رحمتى است براى مؤمنان.
بگو: به فضل و رحمت خدا بايد خوشحال شوند; كه اين از تمام آنچه گردآورى كرده اند بهتر است.
و در آيه ديگر مى فرمايد:
(و ننزّل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين و لايزيد الظالمين إلاّ خساراً)
اسراء / 82
و از قرآن، آنچه شفا و رحمت است براى مؤمنان نازل كرديم، و ستمگران را جز خسران نمى افزايد.
در جايى ديگر فرموده است:
(… قل هو للذين آمنوا هدى و شفاء) فصلت / 44
بگو: اين (كتاب) براى كسانى كه ايمان آورده اند هدايت و درمان است.
فرستنده قرآن كه روان شناس ترين، و بلكه روان آفرين است، قرآن را كتاب شفا
و سلامتى ناميده است. بنابراين نه تنها مى توانيم براى جست وجوى سلامتى
نسخه قرآنى بخواهيم، بلكه تنها نسخه مطمئن همان نسخه قرآنى است.
انسان داراى فطرت الهى است. انسان هاى سالم به نداى فطرت خود گوش مى دهند
و سعى نمى كنند نداى فطرت را خاموش و اين قطب نماى كشتى شخصيت خويش را بى
استفاده بگذارند.
انسان (موجودى رها) شده نيست. علاوه بر اين كه چراغ خرد را در اختيار
دارد، جهت يابى به نام فطرت نيز در وجود او قرار داده شده است، انسان مى
تواند با اين جهت ياب به راه راست و به سوى مقصدش پيش برود و با چراغ خرد،
راه را روشن كند. اين فطرت الهى، جهت يابى است كه در همه مردم وجود دارد
(فطر الناس عليها)، ولى برخى ممكن است آن را مورد استفاده قرار ندهند، يا
علائم دريافتى آن را جدى نگيرند، و در نتيجه مقصد اصلى حركت خود را گم
كنند.
اين فطرت الهى در انسانها، از سويى هماهنگ با دين الهى است و از سويى با تمام هستى:
(فأقم وجهك للدين حنيفاً فطرت الله التى فطر الناس عليها لاتبديل لخلق الله ذلك الدين القيّم و لكنّ أكثر الناس لايعلمون) روم / 30
پس روى خود را متوجه آيين خالص پروردگار كن! اين فطرتى است كه خداوند،
انسانها را بر آن آفريده; دگرگونى در آفرينش الهى نيست; اين است آيين
استوار، ولى بيش تر مردم نمى دانند!
كسى كه روى خود را به سوى آيين حنيف الهى كند، خود را با تمام هستى هماهنگ
خواهد ديد، زيرا; (يسبّح لله ما فى السموات و ما فى الارض) (جمعه / 1)
آنچه در آسمانها و زمين است همواره تسبيح خدا مى گويند.
علاوه بر اين انسان در نفس خود (معيارى درونى) دارد، يا به تعبيرى ديگر
(خود معيار) است، بدى و خوبى را درك و (حس) مى كند، زيرا (فجور) و تقواى
نفس، به آن الهام شده است:
( و نفس و ما سوّاها. فألهمها فجورها و تقويها) شمس / 8 ـ 7
و قسم به (نفس) ـ جان يا روان انسان ـ و آن كسى كه آن را متناسب آفريده و سپس فجور و تقوى (شر و خيرش) را به او الهام كرده است.
بنابراين انسان، محك و معيارى در درون خويش دارد، كه صرف نظر از معيارهاى
منطقى و استدلالى، مانند چراغ است، چيزى را (اثبات) نمى كند، روشن مى كند
و نشان مى دهد، و نه صفحه اى سفيد،و بى هيچ طرحى. شايد نظر مزلو درباره
فطرت انسانهاى سالم بى شباهت به اين نظر قرآنى نباشد.
بنابراين، اولين ويژگى انسان سالم اين است كه براى شنيدن نداى فطرت خود
گوشى شنوا دارد، و طبيعى است كه نشنيدن نداى فطرت، معلول بيمارى خطرناكى
است كه (كرى) ظاهرى و نشنيدن آوازه هاى بيرونى در برابر آن بيمارى بى
اهميت است. براى شنيدن، ديدن و فهميدن آنچه فطرت مى گويد و نشان مى دهد و
مى خواهد بفهماند، گوش، چشم و دل لازم است كه در انسانهاى ناسالم اين
ابزار از كار افتاده اند:
(ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على أبصارهم غشاوة و لهم عذاب عظيم)
بقره / 7
خدا بر دلها و گوشهاى آنان مهر نهاده و بر چشم هايشان پرده اى افكنده شده، و عذاب بزرگى در انتظار آنهاست.
انسانهايى كه داراى فطرت بيدار هستند، از وقتى كه چشم بدين جهان
باز مى كنند كنج كاوى بى صبرانه اى آنها را براى دانستن به حركت در مى
آورد، مانند كنج كاوى آغاز كودكى. حس نياز به دانستن در آنها قوى است، اما
فقط دانستن آنها را ارضا نمى كند، عطش شديدترى آنها را به سوى فهميدن مى
راند، فهميدن و نفوذ در ژرفاى حقايق. ممكن است در دانستن، بسيارى از
انسانهاى عادى يا حتى ناسالم، با انسانهاى سالم مساوى باشند، اما تفاوت
اساسى در فهم و درايت است; انسانهاى سالم آنچه را مى دانند تلاش مى كنند
بفهمند و تا به فهم آن دست نيافته اند از پاى نمى نشينند. آنان ممكن است
(احتمال) هاى فراوانى را در نظر بگيرند، با مشاهده شنيدن و در نهايت
فهميدن ـ با تعقل و مراجعه به فطرت خود ـ به ارزيابى مى پردازند و حق را
از ناحق، خوب را از بد، روا را از ناروا تشخيص مى دهند، و در سايه چنين
دركى حركت به سوى مقصود را ادامه مى دهند.
براى اينان روييدن يك گياه به همان اندازه شگفت آور است كه گردش منظم
خورشيد و ماه و پرتوافشانى آنها، به نظر آنان جهان درون خودشان به بزرگى
تمام كهكشانهاست و در هر دو جهان، گستره و ژرفاى بسيارى مى بينند كه مى
توان براى فهم آنها تلاش كرد. آنان در آفرينش آسمانها و زمين تفكر مى كنند
تا بفهمند معناى آفرينش و كليد رمز اين همه حركت، نظم، نيرو، زيبايى و
عظمت چيست; انسانهاى سالم سرانجام به درك حقيقت هستى، يعنى (معنى دارى)
آفرينش و حيات پى مى برند… آنان زمزمه سرود هستى را مى شنوند و ناگهان
احساس مى كنند كه با آنان هم نوا شده اند. آنان سرود و تسبيح خوانى آفرينش
را مى شنوند و ناگهان از ژرفاى دل فرياد مى زنند پروردگارا! اين همه را
بيهوده نيافريده اى!
(الذين يذكرون الله قياماً و قعوداً و على جنوبهم و يتفكّرون فى خلق
السموات و الأرض ربّنا ما خلقت هذا باطلاً سبحانك فقنا عذاب النار… ) آل
عمران / 191
آنان كه خدا را در حال ايستاده و نشسته و آن گاه كه بر پهلو خوابيده اند،
ياد مى كنند; و در اسرار آفرينش آسمانها و زمين مى انديشند; (و مى گويند:)
بار الها! اينها را بيهوده نيافريده اى! منزّهى تو! ما را از عذاب آتش
نگهدار!
در اين آيه (بلكه دراين فراز آيات 189 تا 195) حالت تفكر، كنج كاوى و
نتيجه نهايى تفكر انسانهاى سالم مشخص شده است، كه در همه هستى آيات الهى
را مى بينند و سرانجام به شناخت كليد رمز جهان هستى پى مى برند… .
نمونه اى از عالى ترين تصوير جست و جو براى دانستن و فهميدن در داستان
حضرت ابراهيم(ع) آن گاه كه ماه و ستارگان و خورشيد را مى بيند، و يا آنجا
كه چگونگى زنده شدن مردگان را جست وجو مى كند و فرمان در هم آميختن چهار
پرنده را دريافت مى كند آمده است، و قرآن كه ابراهيم(ع) را الگوى انسانهاى
شايسته، سالم و داراى قلب سليم معرفى مى كند، اين جست و جوها را به عنوان
امتيازات آن حضرت بر مى شمارد.
مهم ترين مسأله او فهم نظام و سازمان هستى است.
مهم ترين (مسأله اى كه انسانهاى سالم مى خواهند به حل آن نائل شوند، فهم
سازمان هستى، شناخت هستى آفرين، و جايگاهى است كه از آن آمده اند و آنجايى
كه به سوى آن خواهند رفت. آيات قرآن دراين باره بسيار سخن گفته است. از
نمونه هاى عالى آن داستان حضرت ابراهيم(ع) است.
درفرازى ديگر از آيات قرآن (آل عمران آيات 190 تا 195) نيز كه پيش از اين
نقل شد، تفكر در نظام هستى و معنى دارى آن و رسيدن به معناى هستى و ايمان
به هستى آفرين، ويژگى مهم انسانهايى قلمداد شده كه مى خواهند بدانند ازكجا
آمده اند، چرا، و به كجا مى روند، و چرا؟ و اين همه با تدبير كيست؟ ـ
تاآنجا كه با اين انديشه، ناگهان پرده ها از جلو چشمان آنها كنار مى رود و
فرياد مى زنند: (ربّنا ما خلقت هذا باطلاً) !
بلافاصله، با حل اولين مسأله، يعنى ايمان به هستى آفرين، آغاز و پايان راه
خود را نيز درمى يابند: (انك من تدخل النار فقد أخزيته…) و بدين سان مسأله
مبدأ و معادشان با تفكر در قدم اول، ايمان در گام دوم، استمداد از خداوند
در گام سوم و امداد الهى در گام چهارم حل مى شود.
آنان زيرتأثير محيط و افكار كليشه اى و تقليدى قرار نمى گيرند، و خودشان را شايسته انديشه و مسؤول عمل و انتخاب خويش مى دانند.
قرآن كريم انسان را موجود با كرامتى مى داند كه مسؤوليت انتخاب خويش را
خود بر عهده دارد، هيچ كس مسؤول انتخاب و عمل ديگران نيست، قرآن خاطر نشان
مى سازد كه رهبران ضلال نيز در قيامت خود را در پذيرش گمراهى و انحراف
پيروان خود شريك نمى دانند و حتى شيطان نيز از انسانهاى سياه كار برائت مى
جويد، و گناه هيچ كس را كسى ديگر به عهده نمى گيرد (و لاتزر وازرة وزر
اخرى) و نه تنها دشمنان و گمراه كنندگان، كه حتى پدر ومادر و برادر و
فرزندان نيز ـ كه از نظر نسبت و علاقه نزديك ترين كسان به انسان هستند، در
هنگام حسابرسى و كيفر او را تنها مى گذارند و از او مى گريزند…
(يوم يفرّ المرء من اخيه. و امّه و ابيه. و صاحبته و بنيه. لكلّ امرئ منهم يومئذ شأن يغنيه… ) عبس / 34 تا 37
روزى كه آدمى از برادرش، و از مادر و پدرش، و از همسر و پسرانش مى گريزد.
در آن روز، هر كسى از آنان را كارى است كه او را به خود مشغول مى دارد.
اينها همه براى آن است كه به انسان هشدار دهد: براى انسان بودن و سلامت
فكر و روان خويش خودت بايد تصميم بگيرى و مسؤول كيفر و پاداش كارهايت در
حين حسابرسى نيز خود تو هستى.
در الگوهايى هم كه معرفى مى كند، ايستادن در مقابل جهالت را حتى اگر در
برابر پدر و نزديكان باشد مهم ترين ويژگى انسان سالم بر مى شمارد. در مورد
(ابراهيم و همراهان او) كه به عنوان اسوه معرفى شده اند، همين گونه رفتار
را نشان مى دهد.
(لن تنفعكم أرحامكم و لا أولادكم يوم القيامة يفصل بينكم و الله بما
تعملون بصير. قدكانت لكم أسوة حسنة فى ابراهيم و الذين معه إذ قالوا
لقومهم إنّا برءاؤ منكم و ممّا تعبدون من دون الله كفرنا بكم و بدا بيننا
و بينكم العداوة و البغضاء أبداً حتى تؤمنوا بالله وحده) ممتحنه / 4 ـ 3
روز قيامت نه خويشان شما و نه فرزندان تان هرگز به شما سود نمى رسانند.
[خدا] ميان تان جدايى مى افكند، و خدا به آنچه انجام مى دهيد بيناست. براى
شما در (عمل) ابراهيم و كسانى كه با او هستند سرمشقى نيكوست، آن گاه كه به
قوم خود گفتند: (ما از شما و آنچه به جاى خدا مى پرستيد بيزاريم. به شما
كفر مى ورزيم و ميان ما و شما دشمنى و كينه هميشگى پديدار شده، تا وقتى كه
فقط به خدا ايمان آوريد) …
قرآن، تفكر تقليدى، يا به تعبير بهتر تقليد به جاى تفكر را مانع بزرگى در
راه سلامت انديشه و گردنه اى غيرقابل عبور در راه رسيدن به حق مى داند،
يكى از ويژگيهاى زشت گروه هاى معارض با انبيا را نيز همين تقليد از پدران
و مسؤولانه نيانديشيدن آنان مى داند:
(قالوا يا صالح قد كنت فينا مرجوّاً قبل هذا أتنهينا أن نعبد ما يعبد آباءنا و إنّا لفى شكّ ممّا تدعونا اليه مريب… ) هود / 62
گفتند: اى صالح! به راستى تو پيش از اين، در ميان ما مايه اميد بودى. آيا
ما را از پرستش آنچه پدران مان مى پرستيدند باز مى دارى؟ و بى گمان، ما از
آنچه تو ما را بدان مى خوانى سخت دچار ترديد هستيم…
مسؤوليت انتخاب خويش را به گردن ديگران انداختن، چه به گردن رهبران گمراه،
يا پدران و نزديكان و يا محيط، در منطق قرآن زشت ترين كارى است كه شخص
ممكن است انجام بدهد.
خداوند حالت اسف انگيز كسانى را كه خود نيانديشده اند و به جاى انتخاب
آگاهانه راه و روش زندگى خويش، كوركورانه از ديگران تقليد كرده اند، به
تصوير كشيده است:
(روزى كه چهره ها شان را در آتش زير و رو مى كنند، مى گويند: اى كاش ما
خدا را فرمان مى برديم و پيامبر را اطاعت مى كرديم) (احزاب / 66)
در چنين هنگامه دشوارى كه كار ازكار گذشته است، آنان گناه انتخاب نكردن
راه و روش صحيح در زندگى و برنگزيدن جهان بينى درست را به گردن رهبران خود
مى اندازند:
(و قالوا ربنا انا أطعنا سادتنا و كبرائنا فأضلونا السبيلا. ربنا آتهم ضعفين من العذاب و العنهم لعناً كبيراً) احزاب / 67 ـ 68
و مى گويند: پرودگارا، ما رؤسا و بزرگ تران خود را اطاعت كرديم و ما را
ازراه به در كردند، پروردگارا! آنان را دوچندان عذاب ده و لعنتشان كن،
لعنتى بزرگ…
و جالب اينجاست كه آيه معروف (عرضه امانت) الهى، كه به اختيار و مسؤوليت انسان تفسير شده، درست سه آيه بعد از اين آيات آمده است…
اما قرآن اين منطق پوسيده را نمى پذيرد، وحتى به كسانى كه در ضعف نگه
داشته شده اند نيز هشدار مى دهد كه مبادا از انديشه و انتخاب مسؤولانه
سرباز بزنند و به انتخاب يا انحراف ديگران سربگذارند.
(و قال الذين كفروا لن نؤمن بهذا القرآن و لا بالذى بين يديه و لو ترى إذ
الظالمون موقوفون عند ربهم يرجع بعضهم الى بعض القول يقول الذين استضعفوا
للذين استكبروا لولا أنتم لكنّا مؤمنين. قال الذين استكبروا للذين
استضعفوا أنحن صددناكم عن الهدى بعد إذ جائكم بل كنتم مجرمين. قال الذين
استضعفوا للذين استكبروا بل مكر الليل و النهار إذ تأمروننا أن نكفر بالله
و نجعل له انداداً و أسرّوا الندامة لما رأوا العذاب و جعلنا الأغلال فى
اعناق الذين كفروا هل يجزون إلاّ ما كانوا يعملون) سبأ / 31 ـ 33
وكسانى كه كافر شدند گفتند: نه به اين قرآن و نه به آن (توراتى) كه پيش از
آن است هرگز ايمان نخواهيم آورد. و اى كاش بيدادگران را هنگامى كه در
پيشگاه پروردگارشان بازداشت شده اند مى ديدى [كه چگونه] برخى از آنان با
برخى گفت وگو مى كنند; كسانى كه زير دست بودند به كسانى كه [رياست و]
برترى داشتند، مى گويند: اگر شما نبوديد قطعاً ما مؤمن بوديم. كسانى كه
[رياست و] برترى داشتند، مى گويند: اگر شما نبوديد قطعاً ما مؤمن بوديم.
كسانى كه [رياست] و برترى داشتند به كسانى كه زيردست بودند، مى گويند: مگر
ما بوديم كه شما را ازهدايت ـ پس از آن كه به سوى شما آمد ـ باز داشتيم؟
بلكه خودتان مجرم بوديد. و كسانى كه زيردست بودند به كسانى كه [رياست و]
برترى داشتند مى گويند: بلكه نيرنگ شب و روز بود، آن گاه كه ما را وادار
مى كرديد كه به خدا كافر شويم و براى او همتايانى قرار دهيم. و هنگامى كه
عذاب را ببينند پشيمانى خود را آشكار كنند. و در گردنهاى كسانى كه كافر
شده اند غلها مى افكنيم; آيا جز به سزاى آنچه انجام مى دادند مى رسند؟
در اين آيات، كيفر، مربوط به عمل خود اشخاص است، فقط انسانهاى جاهل و
نادان، روش فكرى و زندگى خود را انتخاب نكرده و گناه آن را به گردن چرخش
روزگار يا افسون رهبران گمراه مى پندارند كه مسؤوليتى ندارند، اما قرآن با
لحن معنى دارى مى پرسد: (آيا جز كيفر آنچه را كه انجام مى دادند، مى
بينند؟)
انسان سالم مانند خاشاكى نيست كه باد او را به هر كجا بخواهد ببرد،
آنان انسانهايى مسؤوليت پذيرند. آنان نه تنها در مقابل كجروى،انحراف،
جهالت و فساد سكوت نمى كنند و يا در جريان آن حل نمى شوند، بلكه در برابر
حركت جامعه وخانواده و نزديكان خويش، خود را مسؤول مى دانند. آنان از اين
كه ديگران در منجلاب فساد و بيراهه هاى سرگردانى به سوى نابودى درحركت
باشند رنج مى برند.
انسان سالم در منطق قرآن، كسى است كه خود وخانواده خود را ازشعله هاى سوزان نجات دهد.
(يا ايها الذين آمنوا قوا أنفسكم و أهليكم ناراً وقودها الناس و الحجارة) تحريم / 6
اى كسانى كه ايمان آورده ايد خودتان و كسان تان را ازآتشى كه سوخت آن مردم و سنگها هستند حفظ كنيد…
مهم ترين ويژگى انسانهاى سالم كه از زيان و ناسلامتى رسته اند، بعد از
ايمان، عمل صالح يعنى كار و رفتار شايسته ذكر شده و مهم ترين مصاديق عمل
صالح نيز توصيه ديگران به حق و پايدارى (… و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر)
انسانهاى سالم، از راه نيافتن ديگران چنان رنج مى برند كه گاه خود را به زحمت مى اندازند، خداوند به پيامبر مى فرمايد:
(لعلّك باخع نفسك ألاّ يكونوا مؤمنين) (شعراء/ 3)
شايد تو از (اندوه) اين كه (مشركان) ايمان نمى آورند، جان خود را تباه سازى.
در آيه ديگر به آن حضرت يادآور مى شود كه تو تنها وظيفه ات اشاره و رساندن
پيام الهى است (و ما على الرسول الا البلاغ) (عنكبوت / 18) و تو نمى توانى
پيام روشن الهى را به مردگان و كران بشنواني… اين مى رساند كه پيامبر چقدر
ازجهالت و انحراف و بيمارى فكرى و روانى مردم زمان خود و آيندگان رنج مى
برده است.
از سوى ديگر، انسانهاى سالم دوست دارند كه پيشرو حركت به سوى راه راست و
سلامتى افراد وجامعه باشند. حضرت ابراهيم، اين اسوه قرآنى، نه تنها در
مقابل وظيفه امامت و رسالتى كه خدا بر عهده او گذاشته شكرگزار است، بلكه
براى فرزندان خويش چنين آرزويى دارد، آرزوى پيشوايى انسانهاى سالم و
شايسته.
(و اذا ابتلى إبراهيم ربّه بكلمات فأتمّهنّ قال إنّى جاعلك للناس إماماً قال و من ذرّيّتى قال لاينال عهدى الظالمين) بقره / 124
و چون ابراهيم را پروردگارش با كلماتى بيازمود، و وى آن همه را به انجام
رسانيد (خداوند به او) فرمود: من تو را پيشواى مردم قرار دادم. [ابراهيم]
پرسيد و از دودمانم چطور؟ فرمود: پيمان من به بيدادگران نمى رسد.
انسانهاى سالم، كه راه و روش خود را نه با تقليد، بلكه با تفكر و
بصيرت انتخاب كرده اند، به تدريج به ژرفاى بيش ترى در اقيانوس حقايق راه
مى يابند، و گستره بيش ترى فرا روى آنان قرار مى گيرد. به همين دليل آنان
به سرچشمه هاى يقينى دست مى يابند و اين سبب مى شود كه بر عقيده و راه روش
زندگى خويش استوار بمانند. آنان از اين كه اكثريت مردم (لايعقلون) ،
(لايعلمون) ، (لايتفكرون) و… هستند، و نه تنها آنان را كه در اقليت هستند
مورد تمسخر و استهزاء قرار مى دهند، بلكه به شدت عليه آنان موضع گيرى مى
كنند و شكنجه و آزارشان مى دهند، هراسى ندارند. همچنان استوار مى مانند و
در برابر مخالفت ها و موانع سرخم نمى كنند، در اين حال ازخداوند نيز
استمداد مى كنند تا بتوانند همچنان پايدار و استوار بمانند.
خداوند در داستان حضرت موسى، وقتى از راهيابى جادوگران به حق سخن مى گويد،
كه سبب ايمان آنها شد، از پايدارى آنان نيز ياد مى كند. فرعون آنها را
تهديد كرد، اما آنان نه تنها موضع خود را عوض نكردند و جاخالى نكردند،
بلكه مردانه پاى دريافت خود از حقيقت، و جهان بينى درستى كه به آن دست
يافته بودند، ايستادند:
(قالوا إنّا الى ربّنا منقلبون. و ما تنقم منّا إلا أن آمنّا بآيات ربنا
لما جاءتنا ربنا أفرغ علينا صبراً و توفّنا مسلمين) اعراف / 126
(جادوگران فرعون كه با ديدن اعجاز حضرت موسى ايمان آورده بودند در مقابل
تهديد او) گفتند: ما به سوى پروردگارمان باز خواهيم گشت. و تو ما را به
كيفر نمى رسانى جز براى اين كه ما به (معجزات موسى و) آيات پروردگارمان ـ
وقتى براى ما آمد ـ ايمان آورديم. پروردگارا! بر ما شكيبايى فرو ريز و ما
را مسلمان بميران.
در داستان مبارزه طالوت و جالوت نيز خداوند از زبان مؤمنان مخلصى كه براى مبارزه آماده شده بودند نقل مى كند كه:
(و لما برزوا لجالوت وجنوده قالوا ربنا أفرغ علينا صبرا و ثبّت أقدامنا و انصرنا على القوم الكافرين) بقره / 250
و هنگامى كه (مؤمنان) با جالوت و سپاهيانش رو به رو شدند، گفتند:
پروردگارا!، بر [دلهاى] ما شكيبايى فرو ريز، وگامهاى ما را استوار دار، و
ما را بر گروه كافران پيروز فرما.
كسانى كه در راه جهان بينى توحيدى پايدارى كنند به روشن بينى ويژه اى مى
رسند كه درآن حالت ديگر (بيم) و (اندوه) دست از سر آنان بر مى دارد، آنان
با ديدن دست امداد الهى ديگر از كسى و چيزى ترس به دل راه نمى دهند و هيچ
چيزى نيز در اين راه آنان را اندوهگين نخواهد كرد:
(ان الذين قالوا ربّنا الله ثم استقاموا فلاخوف عليهم و لاهم يحزنون) احقاف / 46
به تحقيق كسانى كه گفتند: (پروردگار ما خداست) سپس ايستادگى كردند، بيمى بر آنان نيست و غمگين نخواهند شد.
البته در منطق قرآن، بشارت اساسى مربوط به جهان آخرت است، و به دنبال اين
آيات مژده بهشت جاودان به آنان داده خواهد شد، اما اثر روحى و روانى چنين
حالتى نيز مورد توجه است، رهايى از (ترس) و (اندوه) .
در آيتى ديگر تفكيك نتايج هر دو جهانى استقامت در راه اعتقاد درست، كه در منطق قرآنى همان اعتقاد توحيدى است، بيان شده است:
(ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزّل عليهم الملائكة الاتخافوا و
لاتحزنوا و أبشروا بالجنة التى كنتم توعدون. نحن أولياءكم فى الحيوة
الدنيا و فى الآخرة و لكم فيها ما تشتهى أنفسكم و لكم فيها ما تدّعون… )
فصلت / 31 ـ 30
در حقيقت، كسانى كه گفتند: پروردگار ما خداست، سپس ايستادگى كردند،
فرشتگان بر آنان فرو مى آيند و مى گويند: هان، بيم مداريد و غمين مباشيد،
و به بهشتى كه وعده يافته بوديد شاد باشيد، در زندگى دنيا و در آخرت
دوستان تان ماييم، و هر چه دلهايتان بخواهد در [بهشت] براى شماست، و هر چه
خواستار باشيد در آنجا خواهيد داشت…
شما قياس كنيد اين نوع زندگى را با زندگى كسى كه نه تنها خود، بلكه جهان و
انسان را به خود وا نهاده مى داند، و به خصوص درباره انسان مى پندارد كه
موجودى است رها شده، و هيچ چيزى ندارد كه بر آن تكيه كند، و پايان زندگى
را در همين مرگ دنيوى مى داند، عوامل بسيارى براى ترس او وجود خواهد داشت،
ترس از مرگ هيچ گاه او را آرام نخواهد گذاشت، مگر اين كه به فكر چيزى ديگر
خود را (مشغول) كند، يا به عوامل تخديرى و سكرآور پناه ببرد و ترس از مرگ،
ترس از بيمارى بى درمان و… به فشار روحى شديدى بينجامد.
بنابراين، نتيجه پايدارى و استوارى در راه جهان بينى الهى، كه همان يافتن
كليد رمز جهان هستى است صرف نظر از نتيجه اصلى، رستگارى و نعمات جاودان،
آرامش روحى و روانى در دنيا و يافتن تكيه گاهى درخور اطمينان و رهايى از
هر گونه (بيم) و (اندوه) در اين جهان نيز خواهد بود، درست همان مشكل بزرگى
كه انسان امروز را به پرتگاه نابودى نزديك كرده است. فشارهاى روحى و
روانى، انسانهاى بريده از مذهب را در عين رفاه و داشتن امكانات رفاهى
فراوان و مستمر، به موجوداتى قابل ترحم تبديل كرده است… .
براى چنين انسانهاى سالم حتى مرگ نيز نگران كننده و دلهره آور نخواهد بود،
زيرا آن نيز مرحله اى ديگر از زندگى است، و بازگشت به سوى آفريدگار: (انا
لله و انا اليه راجعون) در مقابل اينان كسانى هستند كه به تعبير قرآن
مذبذب هستند، و پايگاه فكر و اعتقادى محكمى ندارد، و يا آنان كه بعد از
رسيدن به حق به انحراف مى گرايند و به جاهليت بر مى گردند.
انسان سالم از ضعف انسان آگاهى دارد، اشتباه و لغزش او را بيدار مى كند، اما نااميد، هرگز!
انسان سالم مى داند كه (خلق الانسان ضعيفاً) و اين يعنى امكان لغزش و اشتباه.
اين يكى از اساسى ترين عناصر جهان بينى قرآنى درباره انسان است: ضعف در
خلقت و امكان لغزش، فرق مؤمنان و متقيان با غير آنان در اين است كه آنان
از شرك و گناهان كبيره دورى مى كنند، و هرگاه لغزشى از آنها سربزند، كه
بيش تر لغزشهاى كوچك است، بى درنگ درصدد جبران آن بر مى آيند.
جبران خطا بدون نااميدى، و خود را به دست يأس و قنوط نسپردن، ويژگى مهم
انسانهاى سالم قرآنى است، و در مقابل، اصرار بر خطا، تلاش نكردن براى
جبران خطاها، بازنگشتن به مسير درست، نااميدى، يأس و قنوط از ويژگيهاى
منافقان، كفار و ديگر انسانهاى ناسالم است.
(و لئن أذقنا الانسان منا رحمة ثم نزعناها منه إنّه ليؤس كفور. و لئن
أذقناه نعماء بعد ضرّاء مسّته ليقولنّ ذهب السيئات عنّى انّه لفرح فخور.
إلا الذين صبروا و عملوا الصالحات أولئك لهم مغفرة و أجر كبير) هود / 11 ـ
9
و اگر از جانب خويش نعمتى به انسان بچشانيم، سپس آن را از او بگيريم،
بسيار نوميد و ناسپاس خواهد بود! و اگر بعد از شدت و رنجى كه به او رسيده
نعمتهايى به او بچشانيم، مى گويد: مشكلات از من برطرف شد، و ديگر باز
نخواهد گشت! و غرق شادى و غفلت و فخرفروشى مى شود… مگر آنها كه (درسايه
ايمان راستين) صبر و استقامت ورزيدند و كارهاى شايسته انجام دادند; كه
براى آنها، آمرزش و اجر بزرگى است!
اين انسان با ديدن نعمتى چنان خوشحال و مغرور شود كه ديگران را كوچك
بشمارد و بر آنان فخر بفروشد و روزهاى سخت خود را فراموش كند، يا اين كه
شخصى باديدن مشكلات و سختى ها چنان خود را ببازد كه جهان در نظرش تيره و
تار شود و هيچ نور اميدى افق چشم او را روشن نكند، نشانه ناهماهنگى شخص با
سازمان هستى و درك نكردن مسايل بزرگ ترى است كه درك آنهاانسان را در معصيت
و خوشحالى در حال اعتدال نگه مى دارد. به همين دليل مؤمنان شايسته كار كه
صبر و استقامت جوهره شخصيت آنها را از زنگارهاى گذرا پاكيزه كرده از چنين
حالتهايى به دورند.
در آيات 14 و 15 سوره مباركه فجر حال كسانى به تصوير كشيده شده كه وقتى به
تعبير قرآن (مبتلا) به نعمت مى كند و آن را اكرام مى كند و مورد نعمت قرار
مى دهد، سربالا مى گيرند كه: (ربى اكرمن) (پروردگارم مرا گرامى داشته).
اما تا پاى آزمايش پيش مى آيد و روزنه روزى آنان تنگ تر مى شود فريادشان
بلند مى شود كه: (ربى أهانن)! (پروردگارم مرا خوار كرده است). و اينان
آنهايى هستند كه به مسايل اجتماعى و پيرامون خود توجه ندارند، مال يتيم
رامى خورند و سخت به مال اندوزى همت گمارده اند… در مقابل آنان از
دارندگان (نفس مطمئنة) سخن مى گويد كه به هر بادى نمى لرزند و همواره از
خداوند راضى هستند و خداوند از آنان راضى است.
به هر حال، اگر كسى دچار سختى شد، يا لغزشى از او سرزد، اگر انسان سالمى باشد (تسليم يأس و قنوط) نمى شود.
(ثم إنّ ربّك للذين عملوا السوء بجهالة ثم تابوا من بعد ذلك و أصلحوا إنّ ربّك من بعدها لغفور رحيم) نحل / 119
اما پروردگارت نسبت به آنها كه از روى جهالت بدى كرده اند، سپس توبه كرده
و در مقام جبران برآمده اند، پروردگارت بعد ازآن آمرزنده و مهربان است.
و از زبان حضرت يعقوب(ع) كه يوسف عزيزش را گم كرده بود، اما همچنان
اميدوار يافتن او بود و يا در مورد بشارت فرزند كه به حضرت ابراهيم(ع)
دادند، سخنانى اميدوارانه از ايشان نقل مى كند.
بدين سان، اميد در امور مربوط به زندگى اين جهان و آن جهان از ويژگيهاى
انسانهاى سالم است واين يعنى استوارى و پايدارى شخصيت سالم در برابر
خوشحالى و سختى. به همين دليل آنان كسانى نيستند كه تنها در هنگام سختى به
ياد خدا و عبادت او باشند بلكه در هنگام نعمات نيز در حال خشوع و عبوديت
هستند، بر خلاف انسانهاى ضعيف و ناسالم.
قرآن در آيات بسيارى، تضرع، دعا و روى آوردن به خدا در هنگام بيم و اضطرار
و دشوارى، و روى گرداندن از او را در هنگام خوشى و رفاه، به شدت تقبيح مى
كند و حتى گاه لحنى طنزآلود دارد و چنان برخوردى را خنده آور تلقى مى كند.
البته نفس تضرع درحال شدت نه تنها بد نيست، بلكه يكى از فلسفه هاى امتحان الهى است (انعام / 42)
به شرط اين كه حالت توجه پس از رهايى از شدت فراموش نشود، اما آن گاه كه
شخص پس از رهايى از مشكلات به يكباره همه چيز را فراموش مى كند و خدا از
يادش مى رود و (غفلت) تمام وجود او را فرا مى گيرد، زشتى آشكار مى شود… و
اين يعنى ناسلامتى روانى و شخصيتى.
اكثريت مردم از ديدگاه قرآن، كفور، نابخرد، بى ايمان و… در يك سخن
ناسالم اند، فقط اقليتى ازمردمان مى توانند با روشن نگه داشتن چراغ خرد
خويش، راه درست را انتخاب كنند و در مسير صحيح گام بگذارند، و آن سان كه
شايسته است نيروهاى جسمى و فكرى خويش را به كارگيرند. بنابراين،متفكران،
اولوا الالباب، دارندگان بصيرت و انسانهاى شكرگزار كه چشم بينا، گوش شنوا
و قلبى سالم داشته باشند، و در اين مسير ـ راه سلامتى ـ حركت و پايدارى
كنند اندك هستند، اما اقليت بودن خودشان و كثرت ناسالمان، آنها را به
ترديد و دو دلى نمى كشاند و سبب عقب نشينى آنان در برابر روش و فرهنگ عامه
مردم نمى شود.
انسان سالم همان گونه كه درباره جهان بيرون به انديشه، مشاهده، ارزيابى،
تفكر و نتيجه گيرى مى پردازد، در مورد شناخت خود و نفس و روان خويش نيز با
جديت ومداومت تلاش مى كند و اگر لازم باشد در نفس خود تغييرمى دهد.
(انّ الله لايغيّر ما بقوم حتى يغيّروا ما بأنفسهم) رعد / 11
(و ذلك بأنّ الله لم يك مغيّراً نعمة أنعمها على قوم حتى يغيّروا ما بأنفسهم) انفال / 53
انسان سالم به جايى مى رسد كه مى تواند از بالا به مسايل نگاه كند، نگاه
كلى نگرى كه هر چيزى را در ساختار كلى آن مى بيند و جايگاه وظيفه او را
درك مى كند، او در گرداب مسايل كوچك غرق نمى شود، نه اين كه آنها را جدى
نگيرد، بلكه ازآن جهت كه جزئى بودن آنها را در كليت هستى درك مى كند. با
اين ديد است كه مصيبت ها و دشواريها و حتى مرگ، مسايلى جزئى، كوچك و حل
شده به نظر مى رسند، و انسانهاى سالم در سراء و ضراء و حين البأس مقاوم و
پايدارند.
درحيات اجتماعى نيز انسان سالم خود را عضوى از پيكر اجتماع مى داند
و به ديگران با ديدى عطوفانه و برادرانه نگاه مى كند و ديگر انسانها را
خواهران و برادران خود مى داند. آيات فراوانى در اين زمينه هست از جمله:
(انّما المؤمنون اخوة) حجرات / 10
انسانهاى سالم قرآنى كسانى هستند كه (يؤثرون على انفسهم و لوكان بهم
خصاصة) (حشر/ 9) و اين بسيار طبيعى است كه (برادران) در يك خانواده ـ يا
در مقياس بزرگ تر، جامعه سالم قرآنى ـ خود را سهيم درد و رنج و مسؤول
برآورده سازى نيازهاى جامعه بدانند و حتى فراتر از آن عمل كنند، يعنى تا
ايثار و مواسات.
آنان تبلور عقيده و تفكرى هستند كه دارند، و بين رفتار و گفتار آنان
دوگانگى وجود ندارد، زيرا دوگانگى در گفتار و رفتار نشان دهنده دوگانگى
شخصيت انسانهاست، در حالى كه انسانهاى سالم به وحدت شخصيت رسيده اند.
قرآن، انسانهاى ناسالم را، كه حقيقت را حتى درك هم مى كنند اما فقط براى
ديگران خوب مى دانند، ديگران را به كار نيك دعوت مى كنند و خود به آنچه مى
گويند پايبند نيستند، به شدت توبيخ مى كند:
(يا ايها الذين آمنوا لم تقولون مالاتفعلون. كبر مقتاً عند الله أن تقولوا ما لاتفعلون)
صف / 2 ـ 3
انسانهاى سالم سرانجام به درك خويش مى رسند. درك خود ازجمله نيازمند درك
مقام (خليفة اللهى) انسان است. اين درك او را وا مى دارد كه تمام
استعدادهاى الهى خويش را شكوفا كند، خلاقيت، زيبايى و نكويى و اين يعنى
نخستين حلقه كمال.
البته مراحل پيشين نيز هر يك پله اى براى رسيدن به بام كمال است، اما پس
از يافتن كليد رمز جهان هستى، شناخت و اعتقاد به جهان آفرين، شخص تلاش مى
كند خود را آن گونه كه شايسته است بسازد، خدا گونه شود; خواستار پاكيها و
زيبايى ها. و سرانجام نزديك شدن به آن كمال و زيبايى و نيكويى مطلق. اين
تلاش آگاهانه (مرحله ايمان پس از مرحله اسلام (حجرات/14) ) پاى گذاشتن بر
اولين پله كمال است.
به همين دليل است كه انسانهاى سالم قرآنى تلاش مى كنند سلامتى خود را حفظ
كرده و خود را به مرحله كمال برسانند، تا جايى كه اسوه و الگو و پيشواى
انسانهاى سالم قرار گيرند، و نه تنها خود كه براى ذريه خود نيز اين آرزو
را دارند. (بقره/ 124)
آنچه گذشت، برخى از ويژگيهاى فكرى، اعتقادى، ارزشى و عملى انسانهاى سالم
است كه علاوه بر رهنمون شدن شخص و جامعه انسانى به سوى رستگارى، آثار
ارزشمند روانى و اجتماعى نيز دارد / سكينه، اطمينان و مفاهيمى ازاين دست
كه نشان دهنده آرامش و تعادل شخصيت است وحيات طيبه كه در برابر (معيشت
ضنك) قابل توجه است. (معيشة ضنكاً) نتيجه روى گردانى از خداست، كه اثر
دنيوى آن، اين است و اثر اخروى آن نيز كيفر سخت الهى.
1 و 2. مايلى، تحول و پديدآيى شخصيت، ترجمه دكترمحمود منصور، انتشارات دانشگاه تهران، 1373، صفحه سه (ازمقدمه مترجم) .
3 و 4. همان / 1.
5و 6. اريك فروم، انسان براى خويشتن، ترجمه اكبر تبريزى، 66.
7. همان / 68 ـ 67.
8. همان / 68.
9. گوردون آلپورت، رشد شخصيت، فاطمه افتخارى، كتابهاى سيمرغ، تهران 1352 ، 92 ـ 96 (با اختصار).
10. همان / 94.
11. هنريك ميزياك، ويرجينا استاوت سكستون، تاريخچه و مكاتب روان شناسى، احمد رضوانى، معاونت فرهنگى آستان قدس رضوى، مشهد، 1371 ، 502.
12. شهيد مطهرى، مقدمه اى بر جهان بينى اسلامى (انسان در قرآن) دفترانتشارات اسلامى ( از جلد 1 تا جلد 4) صفحه 293.
13. روان شناسى كمال، مقدمه .